ماه شوم_قسمت بیست و شش

عشق یک خون آشام

یک نفس خون آشام ....

اگه نیای میدونی برا چه اتفاقی میوفته!نه؟با سردرگمی


سرم نگاه کردم،خدایا از دست چند تا گرگ فرار کرده بودم به چند تا خون آشام رسیده

بودم!بوی سگ؟چرا متوجه ی این حرف نشدم!؟یادمه توی یکی از این فیلم های خون آشامی

دیده بودم،یادمه در اون دوران عاشق این جور چیز ها بودم،چند سالم بود؟فکر کنم 13

سال را داشتم،به هر حال خودم را با این فیلم ها و سریال ها و کتاب ها خفه کرده

بودم!حتی یادم است یک پیمان در مدرسه سر این که خون آشام ها وجود دارند بستم!خدای

من از آن موقه خیلی میگذرد!به طرف اتاقم رفتم در را باز کردم و بر روی تخت

نشستم!خیــلی فکر ها درون ذهنم از یک چیز مطمئن بودم ریون خون آشام هست!چون او این

جمله را گفته بود،ولی کلاوسم گفته بود،پس میتوانست نباشد،سرم را میان دستانم گرفتم

این چیزها برای دختر 16 ساله یکم زیاد بود،اگه 13 سالم بود و این اتفاق ها میفتاد

البته به غیر از قسمت های ناراحت کننده اش حتما از خوش حالی سکته میکردم،آدمی بودم

که زود گذشته را فراموش میکردم،ولی بعضی چیزها همیشه در ذهن آدم میماند،تا حالا به

گذشته فکر نکرده بودم،خاطرات مبهمی به سرعت به من هجوم آوردند،داداشی،به نظرت خون

آشام ها واقعیند؟سیاوش باحیرت نگاهم کرد و گفت:نمیدانم،فکر نکنم خدا کنند

نباشند!لبخندی زدم و گفتم:چرا؟ابروهایش را بالا انداخت و گفت:تو حاضری با چند

موجود خون خوار زندگی کنی؟گفتم:چرا که نه؟می خوای چندتاشون رو مثال بزنم که خیلی

خوبن؟پاهایش را بر روی هم انداخت و گفت:بگو ببینم باید به بابا بگویم نزارد تو

انقدر فیلم ببینی!وگرنه فردا یکی رو میاری میگی این خون آشام هست و من می خوام

باهاش ازدواج کنم!صورتم به شدت سرج شد و زیر لب گفتم:دادش!خندید و گفت:حالا

بگو!سرم را بالا آوردم و گفتم:یکیش ادوارد کالنه نمیدانی چقدر این نقش برایش جذاب

هست در فیلم گرگ ومیش بازیی میکند!بینظیر هست!دومیش دیمن سالواتوره است اونم خیلی

دوست دارم جز من همه ی دنیا عاشقشن!بعدیش نیکولاسه که کلاوس صداش میزنند،با این که

شخصیت بد داستانه ولی بازم به هر حال عالیه این بشر!ابرو های سیاوش در هم رفت و

گفت:دیگر لازم نیست این فیلم های چرت وپرت را ببینی!نیکولاس هه!خوب هست واقعی

نیست!دندان هایش را به هم مالید،به طرف اتاقم رفت،تمام سی دی هایم که در رابطه با

خون آشام بودن بیرون آورد،به طرف در بیرون خانه رفت به طرفش دویدم و گفتم:چه کار

میکنی!توجه ای نکرد،دوباره رفت و و تمام کتاب ها را آورد و بر روی سیدی ها ریخت،لپ

تاپم را از روی تخت برداشت،کمی بر رویش کار کرد،دوباره بر روی تختم گذاشت،به طرف

لپ تاپ رفتم،تمام حافظه اش پاک شده بود!اشک هایم گوله گوله پایین آمد به طرف حیاط

رفتم،تمام کتاب هایم به آتش کشیده شده بود،گفتم:چرا این کار کردی؟هان؟جوابم را

بده!برگشت و با خون سردی نگاهم کرد و گفت:لازم بود!تمام سی دی ها هم خورد شده در

کنار کتاب ها بود!خدایا من به طرفت کتاب ها دویدم تا شاید بتوانم چند تایششان را

 

نجات دهم ولی دستانم سوخت،دستان بزگی مرا در آغوش گرفت.........

تا بعد...


نظرات شما عزیزان:

hedi
ساعت1:10---29 ارديبهشت 1394
من عاشققققق دیمن سالواتوره ام خیلی داستانت قشنگه
پاسخ: دیمن بینظیره :-) ممنون خوش حالم خوشت اومده


ghazal
ساعت15:19---24 آذر 1393
روزهای رفته

به چوب کبریت های سوخته می مانند

جمع آوری شده در قوطی خویش

هر کاری می خواهی بکن

آن ها دوباره روشن نمی شوند

و روزی سیاهی آن ها دستت را آلوده می کند

روزهای چوبی ات را باید از همان آغاز

بیهوده نمی سوزاندی ..
پاسخ:مرسی از نظرت


Vampire girl
ساعت7:07---4 آذر 1393
جالب بود و خفن ولي من يه خرده گيج شدم
پاسخ: ممنون سوالی داشتی بپرس توضیع میدم :)


Vampire girl
ساعت7:02---4 آذر 1393
اگه نظر ندادم براي اين پست بدون كه به خاطر مدرسه بوده آخه الان اول صبحه ولي تا اونجا كه ميتونم ميخونم
پاسخ: مرسی که میخونی و دنبال میکنی :)


niusha$$kim
ساعت17:52---4 آبان 1393
عالی بود.
خسته نباشی.
پاسخ:ممنون عزیزم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: ماه شوم,
نوشته شده درپنج شنبه 1 آبان 1393ساعت 12:22توسطaytena|


آخرين مطالب

Design By : Rihanna